+15.مقاومت!

ساخت وبلاگ
سلام.قراره تا امروز غروب پوستم کنده شه فکر کنم. کلی کار ریخته سرم. صبح ها ساعت ۵ بیدار می شم، حتی امروز از استرس انجام کار، قبل از ۵ بیدار شدم خوبخود، امروز سومین روزیه که از خونه بیرون نرفتم حتی برای پیاده روی و پشت هم دارم پشت سیستم کار می کنم. باید چند تا فایل آماده کنم. شنبه باید با فایل های آماده برم سر کلاس.+دیروز صبح حول و حوش ۹ صبح، که تلگراممو چک کردم دیدم پیامی از یکی از دوستان خیلی قدیمی که سال هاست در امریکا زندگی می کنه دریافت کردم. مدتی بود ازش خبر نداشتم ولی انگار اون در این مدت خیلی به فکرم بود. چند ساعتی می شد که اومده بود ایران و گفت این سری می خواد همو ببینیم. برام جای تعجب داشت که حتی استراحت هم نکرد و فی الفور بهم پیام داد که در این ایامی که در ایران می مونه، همو ببینیم. بهش گفتم حداقل می ذاشتی چند روز از اومدنت بگذره بعد پیام می دادی .... گفت از اون سری که برگشتم امریکا، تا همین الان همش دارم به این فکر می کنم که محاله دیدارتو از دست بدم این سری. داشتم به این فکر می کردم که همون طور که من به آدم هایی فکر می کنم که به من فکر نمی کنند، انگار آدم هایی هم هستند که به من فکر می کنند و من بهشون فکر نمی کنم.و جالبه بگم که ما تقریبا ده ساله همو می شناسیم. دیروز کلی تلفنی و تصویری با هم صحبت کردیم.+فعلا فرصتی برای نوشتن ندارم. این فایل رو تمام کنم تا بعدازظهر. کلی استرس داره برام نوشتنش.+ساعت ۱۰:۴۶ صبح پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱. + نوشته شده در پنجشنبه هفدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 10:51 توسط سارینا  |  +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 47 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:07

سلام+خواب شازده رو دیدم.داشت چهار دست و پا میومد سمتم.منو که دید نیم خیز شد. چشماشو ریز کرد و به من خیره شد.داشت فکر می کرد که آیا منو می شناسه یا نه.در کسری ار ثانیه لبخندی به پهنای صورتش زد.که یعنی خاله، من می شناسمت و چقدر از دیدنت خوشحالم.و روی نشیمن گاهش نشست با خیالی آسوده و راحت.و همچنان لبخند می زد.+دلم براش تنگ شده + نوشته شده در یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ ساعت 11:57 توسط سارینا  |  +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 38 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:07

سلام+امروز بهم گفت: ندیدن خیلی راحت تر از نبودن ه>>.بهش گفتم یعنی چی؟گفت: یعنی همین که می دونم هستی، حتی اگه دور باشی، خیلی هم دور... ولی خیالم راحته چون مطمئنم که هستی.مثل مامان باباها.. که شاید مدتی طولانی نبینی شون، ولی مطمئنی که هر وقت دلت بخواد می تونی بهشون زنگ بزنی، پیام بدی و سراغ شونو بگیری.تو هم همینی .. از اینکه همیشه هستی خوشحالم ..حتی اگه برای سال ها نبینمت .. + و من چقدر اشک ریختم با این حرف ش .. + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۱ ساعت 19:17 توسط سارینا  |  +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 50 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:07

درگیر خونه تکونی ام به شدّت!!یعنی اگه یکسری محدودیت ها نبود حتما از هال خونه عکس می گرفتم تا ببینید که چه بلبشو ای ه خونه.هنوز نرفتم سراغ آشپزخونه، که اگه برم دیگه جایی برای نشستن تو خونه پیدا نمیشه.دیروز چارپایه رو گذاشتم تو آشپرحونه، روش نشستم، لیوان قهوه رو با دو تا دستم درآغوش گرفتم و با لبخند مستاصلانه ای بر لب به هال خونه نگاه می کردم. و از خودم می پرسیدم یعنی این همه وسیله توی اون اتاق خواب بود؟!حالا بماند که چقدر دورریز داشت!!کلی هم چک پرینت برای قهرمان جور کردم از جزوه های دوران دانشگاه و دوران تدریس در آموزشگاه.اینکه اینجام و دارم می نویسم به معنی این نیست که کار مرتب کردن وسیله ها و جابجا کردن شون تموم شده باشه... نههههههه، اومدم یه قهوه ای بزنم و برم .. از همون سرصبح هم لپ تاپ رو آوردم رو اپن آشپزخونه که زحمت پخش آهنگ رو بکشه تا حین خونه تکونی خسته نشم!!..+باید نکات دیگه ای هم به این پست اضافه کنم .. برا همین برمیگردم و بازم می نویسم.  + نوشته شده در دوشنبه هجدهم اسفند ۱۳۹۹ ساعت 12:13 توسط سارینا  |  +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 2:50

+پنچشنبه:می گفتن قراره از پنچشنبه غروب هوا نامساعد شه و اگه قصد سفر به مناطق شمالی کشور رو دارید قبل از شروع این تغییر آب و هوایی، هر چه سریع تر به مقصد برسید که در زمان این رویداد در جاده ها نباشید.پنجشنبه تعطیل بود ولی قهرمان باید می رفت سرکار. یعنی یهویی همچین اتفاقی افتاد و ما که قرار بود صبح زود به سمت شمال حرکت کنیم، برنامه مون تغییر کرد و به بعدازظهر موکول شد.هی همش استرس اینو داشتیم که جلومونو بگیرن و برمون گردونن به تهران. راستشو بگم در ایام کرونا این اولین باری بود که با ماشین خودمون می رفتیم شمال. در سال ۹۹ دو سه بار رفتیم شمال، اونم با اتوبوس.هیچی دیگه، با هزارتا بسم الله و سلام و صلوات از شرکت قهرمان استارت زدیم و عازم جاده شدیم.پلیس بود، نه که نبود، ولی کاری با ماشین های عبوری نداشتن. البته ناگفته نماند که ما از جاده فیروزکوه اومدیم. چون در احبار نوشته بود که برف سبکی در جاده هراز در حال باریدنه و بستن زنجیر چرخ اجباریه. جاده فیروزکوه خشک بود و بسیار خلوت. فقط گدوک اندکی بارونی بود که اونم به آرامی عبور کردیم. درسته هیچ برفی در جاده فیروزکوه ندیدیم ولی زمستانی بودن جاده کاملا مشهود بود. سرد و خشک بود ولی بی روح نبود. ( دارم صدای بارون، راغب رو گوش می دم !!...). بالاخره رسیدیم خونه مامانم اینا. و خدا می دونه که تنها کسی که در این دنیا بخاطرش میام شمال، مامانه و بس.چقدر از دیدن مون خوشحال شد این زن. روزه بودیم. البته تو ماشین به کوچولو افطار کردیم. یکم نون و کتلت و سیب زمینی سرخ آورده بودم از خونه، چایی هم که دم دادم تو ماشین. مامان هم برامون افطاری و شام مفصلی تدارک دیده بود. (یه سر رفتم پماد ویتامین آ زدم به تبخال خشک شده ی گوشه لبم، که اینم داستانی داره برا خ +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 2:50

داشتم با یکی از دوستان تلفنی صحبت می کردم. نفس نفس می زدم و مسیریو که دو سه روز قبل طی مکالمه تلفنی باهاش پیموده بودم داشتم این سری از انتها به ابتدا دور می زدم. یه جورایی انگار یه بار با دست چپ لقمه رو دور سرت بچرخونی و بذاری تو دهنت و بار بعد با دست راست. و جالب اینجاست که در این گردش متوجه شدم که سری قبل متوجه پمپ بنزین نشده بودم. یعنی اصلا یادم نمیومد که از جلوی پمپ بنزینی عبور کرده باشم. دوستم داشت پشت تلفن انواع مختلف هک رو توضیح می داد و من با گوشم به مبحث هک اجتماعی گوش می دادم و با چشمام از پشت پرده ای بخار نشسته بر شیشه عینکم به ماشین های ایستاده در صف پمپ بنزین نگاه می کردم و یاد اون پمپ بنزین اتوبان ...... (اسم اتوبانو دقیق یادم نیست) افتادم که همیشه ی خدا حتی در خلوت ترین ساعات شبانه روز صف های طویلی در ورودی اش ایجاد می شد.تقریبا هر وقت با این دوستم حرف می زنم از رویدادهای روزانه براش تعریف می کنم. امروز هم وقتی براش از داستانها و ماجراهام در خونه مامان بابا گفتم خندید و گفت تو همین جا بمون... برگردی تهران که چی بشه؟ همین جا که باشی تقریبا هر روز و روزی چند تا داستان توپ و جالب داری..و من یه لحظه دقت کردم.. واقعا راست می گقت.. همیشه حرف های زیادی برای گفتن دارم... شایدم چون داستان های زیادی در زندگیم رخ می ده .. نمی دونم .. در هر صورت اینکه یا فک محترمه که دايم در حال حرکته و یا اینکه دیگه اگه از طریق حرف زدن خالی نشم، باید بیام و بنویسم.خب برم یکم از اوضاع و احوال و روزهام در اینجا بنویسم؛علی رغم اینکه اومدم خونه مامان بابا، ولی اینجا خیلی اهل مهمونی و دور همی نیستن شکر خدا. نه اینکه نباشه، هست ولی به تعداد انگشت شمار. البته امسال غیر از ما بچه +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 2:50

سلامدقت کردی هر وقت احساس تنهایی می کنم میام اینجا؟امشب، خیلی تنهام.نه تنهای فیزیکی، که تنهای روحی.حس و حال توصیف هم ندارم.حتی نمی دونم چطور شد که یهو از اینجا سر در آوردم.یه چیزی اینجاست که وقتی دلم +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 8:47

سلام نمی دونم داشتم به چی فکر می کردم، شاید تقریبا به هیچی.. ولی از خودم پرسیدم بنویسم یعنی؟ نمی دونم بقیه آدم ها برای ساماندهی مغزاشون چی کارا می کنن، ولی احساس می کنم این کار در مورد خودم، با نوشتن +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 15:46

سلام. از خونه که زدم بیرون، خیلی مراقب بودم تا صدای چرخش کلید در قفل در خونه، همسایه بغلی فضول و پرحرف مونو از خونش نکشه بیرون. سریع دکمه آسانسورو زدم و پریدم توش.. یه نگاهی به خودم در آینه آسانسور ان +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 15:46

+سه شنبه 21 اردیبهشت 95 تصمیم گرفته بودم که خیابان ولیعصر را از انتهایی ترین نقطه (میدان راه آهن) رو به بالا و به سمت شمال پیاده طی کنم .. تا هر جا که شد ..! البته تصمیم اولیه این بود که برای شروع، شاید میدان ولیعصر نقطه ی مناسبی برای پایان باشد ولی باز هم می بایست شرایط را در نظر گرفت .. ساعت موبای +15.مقاومت!...ادامه مطلب
ما را در سایت +15.مقاومت! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtare-koohestanam بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:17